راوی:

در بچه های رزمنده لبنان، یکیشون خیلی معنوی بود و علاقه عجیبی به آقا امام زمان عج داشت. با بچه ها تصمیم گرفتیم او را دست بیندازیم و کمی بخندیم. بهش گفتیم: یکی از بچه ها خواب دیده فلان شب (به گمانم ) آقا امام زمان عج، در فلان قسمت از منطقه، به دیدار تو می آید. ایشان هم باور کرد و حالش خیلی عوض شد. تا آن شب خیلی دگرگون بود. قبل از او، ما همگی به آن قسمت رفتیم و پشت درختها مخفی شدیم. آن بنده خدا در محل مورد وعده حاضر شد و مشغول عبادت شد. یکی از بچه ها که لباس سفیدی پوشیده بود، پشت درخت و بوته ها مخفی شده بود و به آرامی به جلوی دید دوستمان آمد. ناگهان دیدیم حال او خیلی دگرگون شد و با احترام عرض ادب کرد و ما شروع به خندیدن کردیم ولی او از حال خود خارج نشد. همگی از پشت درختها بیرون آمدیم و شروع کردیم به خنده و مسخره بازی و برایش دست تکان دادیم و گفتیم که ما با تو شوخی کردیم. ولی او همچنان در حال خود بود و کاملا دگرگون شده بود.

راوی ماجرا می گفت چند شب از این ماجرا گذشت، ولی آن آقا حالش بشدت منقلب بود. یکبار نزدیک او رفتم و گفتم این ماجرا همش یک شوخی بود. ما به تو دروغ گفتیم هیچکس خوابی ندیده بود. اون آقایی هم که شما دیدی فلانی (یکی از دوستانمان) بود. ایشان گفت من فهمیدم شوخی بود. دوستمان و شما را هم دیدم که برایم دست تکان می دادید و می خندیدید، ولی شما ایشان (حضرت صاحب امان) را ندیدید. و گفت که من بزودی شهید می شوم.

راوی گفت : من تردید داشتم که این دوست ما چه می گوید از طرفی آنقدر با معنویت بود که نمی شد در صداقت کلامش شک کرد از طرفی فکر می کردم شاید شوخی ما را جدی گرفته است.

چند روز بعد که آن بنده خدا شهید شد فهمیدم که درست می گفته و یکی از اولیا الله بوده است. زیرا خداوند یاران امام زمان عج را اولیایی می نامد.


مشخصات

آخرین ارسال ها

آخرین جستجو ها